آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

دستار ..

بسمه تعالی

 

 گـــــــرد می بینند در آیینه  این نادیدگان

عقل می جویند جای عشق  نافهمیدگان

 

مدفن عشق ست آنجا که  وصال آید پدید

شوق وصلت می شود افزون به هجران دیدگان

 

عاقبت بین اند آنان که حساب خود رسند

در قیامت فارغ اند آن خویش را سنجیدگان

 

می شوند آخر همه در کوره ی خجلت  گلاب

مثل گل  همواره در باغ جهان  خندیدگان

 

در بهار سبز می بازند بر  پاییز زرد

سفره ی آمال خود را با غضب برچیدگان

 

قدر درویشی بداند آنکه سلطان بوده است

ساحل دریا  شود ایمن  به طوفان دیدگان

 

هر که دستار تکبّر  را گذارد بر سرش

از نگاه ما شود کمتر ز سر پوشیدگان

 

جای بوسه ، کاسه می خواهند این نامحرمان

در حرم   محراب می جویند خود رنجیدگان

 

 

جواد مهدی پور

تاج دانش ..

بسمه تعالی

 

دل میان سینه   بی دلبر نمی گیرد قرار

دانه ی اسپند در مجمر  نمی گیرد قرار

 

هر زبان سرخ  روزی می دهد سر را به باد

آتش ، آخــــــر زیر خاکستر  نمی گیرد قرار

 

تا نریزد خون ما   از پا نیافتد چرخ  دون

با " می " ته مانده این ساغر نمی گیرد قرار

 

مثل ابرو   تا مسلمان جای خود باشد اگر

جای چشم تیز بین    کافر نمی گیرد قرار

 

ریشه ی ما  بستگی دارد  به نوع زندگی

کشتی سر گشته بی لنگر  نمی گیرد قرار

 

تا توانی دل به دست آور  هنرمندی اگر

بی هنـــــر در عالم دیگر نمی گیرد قرار

 

رو نمایی می کند گل از رخ اش  هنگام عشق

غنچه ی خوابیده در معجر   نمی گیرد قرار

 

دل پر از خون ست از ظلمی که بر ما می رود

با دل غمدیده  چشم تر نمی گیرد قرار

 

سروری را مرد دانا می برد با خود به ارث

تاج دانش نیز بی سرور نمی گیرد قرار

 

می روم در سایه سار عشق ات ای آرام جان

بی تو   دل  در سایه ی دیگر نمی گیرد قرار

 

سر اگر اسرار دارد   می رود بالای دار

چون تن سردار  در بستر نمی گیرد قرار

 

 

جواد مهدی پور

آینه ..

بسمه تعالی

 

راز های بر ملا   در سینه دارد آینه

از تو عکس بی ریا در سینه دارد آینه

 

با خودش تنها کند در خلوت شب گفتگو

ساده قلبی مبتلا  در سینه دارد آینه

 

شیشه ی عمر مرا با سنگ خود بینی نزن

بیشمار آیینه ها در سینه دارد آینه

 

بی وفا خود را کند در نزد ما بی اعتبار

کهنه زخمی از جفا   در سینه دارد آینه

 

روی خود را بر نگردان ای گل از چشمان من

روی زیبای تو را در سینه دارد آینه

 

باید از آیینه ها آموخت و یکرنگ شد

نفرت از روی دوتا  در سینه دارد آینه

 

دولت سر در هوا را می برد باد هوا

قصه ها از این هوا  در سینه دارد آینه

 

صورت خود را نکن همرنگ با رنگین کمان

جام یکرنگ وفا در سینه دارد آینه


 

جواد مهدی پور

پاک ..

بسمه تعالی

 

هر کس که دهان را کند از زخم زبان پاک

بی شک شود از مرهم او زخم جهان   پاک

 

از پرتو خورشید عقیق  ارزش خون یافت

باعشق  شود زندگی و جان و زبان   پاک

 

چون تیر نکن دست در آغوش ، هدف را

تا خانه ی خود را نکنی مثل کمان   پاک

 

صد کعبه ی مقصود  به منزل  نرساند

با پای تو وقتی که شود سنگ نشان  پاک

 

دشنام دهد دولت بی مایه ی خود را

آن کس که شود سفره اش از تکه ی نان پاک

 

زمزم نکند پاک کسی را که مجوس ست

تا او نشود از نظر شیخ زمان   پاک

 

از آینه جز روی صداقت نتوان دید

شهری که خراب ست ندارد دو جوان  پاک


جواد مهدی پور

رونمایی ..

بسمه تعالی

 

هر که روزی از فراموشان این زندان شود

مثل یوسف مالک ملک دل خوبان شود

 

جان ما در تنگنای جسم   کامل می شود

در صدف هر کس بماند گوهر غلطان شود

 

هستی ما بستگی دارد به تکرار نفس

مرگ یعنی یک نفس در سینه ات  پنهان شود

 

سبزه ی خوابیده را از پای خود  تا بر کنی

قامت رعنای تو چون سرو  در بستان شود

 

رو نمایی کن تو هر نقشی که در نه پرده هست

پرده برداری کن از آیینه  تا عریان شود

 

مثل سکه هر که پشت خویش را بر زر دهد

روی هر آیینه  بر آن سکه   روگردان شود

 

هر که چون خضر از علایق دست هایش را نشست

مثل اسکندر در آن ظلمات سر گردان شود

 

سر نپیچد هر که از سوز و گداز  زندگی

روزگاری در جهان  سر حلقه ی مردان شود

 

 

جواد مهدی پور

ایرانی ..

بسمه تعالی


 

بیا ، این گوی و این میدان  نگو در بند زندانی

تو آزادی ،  شبیه  گوی نافرمان  میدانی

 

به نافرمانی عادت کردی  و از خاطرت  بردی

که در هر جای این عرصه  قدم بگذاری ، انسانی

 

از آداب بلند  این ست  در گردونه ی عالم

که نقض عهد با خود هم  نباید کرد پنهانی

 

نجیبی ،  اصل تو از کارگاه عشق می باشد

ولی از بس که غرق عشرتی  این را نمی دانی

 

تویی آن عاقل دانا  که آزادانه  می پرسی

و در بند جهان  هر جا سخن از عشق می رانی

 

من این یک مصرع  خوش را که عاقل گفت ، می گویم

" چرا عـــــــــــــــــاقل کند کاری  که باز آرد پشیمانی  "

 

بگو ای آنکه دست از خاک ایران شستی  و رفتی

تو هر جا باشی  از اصل و نژاد پاک  ایــــــرانی

 

 

جواد مهدی پور

حقیقت ..

بسمه تعالی



هر که خود را می کند محروم از لب های یار
می کشد در گوشه ی میخانه  سختی  بی شمار



مهر خوبان با سخن  آسان  نمی آید به دست
ناگهان  معشوقه هر کس را نخوانی  زینـهار



در زمستانی که دست مستمندان خالی است
سخت می آید برایم صحبت  بوس و کنــــار



در فراق چشم های آبــی دریایی ات
ماهی تنگ بلور سینه باشد  بی قرار



مثل گل هرگز فریب مهلت دوران نخور
بگذراز فصل خزان خویش در وقت بهار



من حقیقت را نشان دادم برای دیگران
جای من امّا حقیقت می رود بالای دار



زندگی یعنی  برای " عشق "  تنها زیستن
یک تنه بر دست های عشق تنها دل سپار

 

 

جواد مهدی پور