آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

رنگ عشق ..

بسمه تعالی





عشق را دیوانه ها رو کرده اند


خانه را با کعبه همسو کرده اند



 

عشق از روز ازل سرّ مگوست


رنگ او را مثل گیسو کرده اند



 

باده ی میخانه ها کم می شود


سامری ها باز جادو کرده اند



 

شیشه ی خالی نباشد سر به مُهر


مِهر را از قلب  جارو کرده اند



 

عشق را با عقل معنی می کنند


با خیال خار ، گل بو کرده اند




در صراط مستقیم  آهسته رو


راه را نازکتر از مو کرده اند




 

 

 

جواد مهدی پور

شاعر تو هستی ..

بسمه تعالی




من شعر می گویم ولی شاعر تو هستی


پای مرا بر گیسوانت  سخت  بستی




 

بت ساختم از چشمهایت   می پرستم


اما تو یک بت ساز دیگر می پرستی




 

راه گریزی نیست در دام تو هستم


صیاد جانم  بر سرم بگذار دستی



 

 

رعناترین آهوی زیبای منی  تو


 خوش آمدی محبوب من  بردل نشستی



 

 

دیوانه با آزاده بودن فرق دارد


 گفتی که یک دیوانه ام یک دل شکستی




 

دیوانه ام در مکتب میخانه ی تو


یک نکته گفتی از هزاران درس مستی




 

آنگاه که عاشق شدی ، دل داده هستی


وقتی که دل دادی تو  از هر بند رستی



 

 

 

 

جواد مهدی پور

شرط مسلمانی ..

بسمه تعالی



 

مرگ   پایان غم انگیز گل افشانی نیست


و سلام ، آخر هر گونه  سخنرانی نیست



 

بر غزالی که به زیبایی خود می نازد


دل نبازید  که آهوی گلستانی نیست



 

طرح لب های تو جوریست که باید بوسید


مستحب است ولی  شرط مسلمانی نیست



 

رنگ آن گل که نشد سبز و سفید و قرمز


بهترین گل هم اگر خوانی اش ، ایرانی نیست



 

آسمان دلم از ابر بهاران خـ.............ـالیست


چند سالیست که قحطی شده بارانی نیست



 

شهر خالی شده از خاطره ی عاطفه ها


دیر وقتیست که یک رابطه ، انسانی نیست


 

 

عاشقی سختترین مرحله زندگی است


عشق را ساده تر ، آن گونه که می دانی نیست



 

 

 

جواد مهدی پور

فتنه ی شهر ..

بسمه تعالی




دیدن صورت تو ، عادت این آینه هاست


آنچه دلگیر کند آینه را ، فــــــــــــــــــــــــــــاصله هاست




مرگ پایان غم انگیز گل افشانی نیست


هر بهار آینه ی پاسخ این مسئله هاست




عشق از پا نمی افتد ، اگر عاشق باشی


آنچه کمرنگ کند عاطفه ها را گله هاست




مهر ورزی کن و بگذار که گل خوش باشد


عمر مجموعه ای از سبزترین ثانیه  هاست




دل آیینه اگر تنگ شود  خرده مگیر


علت تنگدلی از کمی حوصله هاست




سخن از سلسله ی موی تو پیچده بهم


فتنه ی شهر از آشفتگی  سلسله هاست




بم ِ دل لرزد اگر   سینه بلرزانی تو


خانه ویرانیم  از لرزه ی این زلزله هاست





جواد مهدی پور

اصحاب کهف ..

بسمه تعالی




آه  ای آیینه ، رو کن صورت طاووس را

قاب کن درخود  برایم معنی  ناموس را



آبروی عشق را آیینه پنهان کرده است

چشم نابینا  نبیند  نور نامحسوس را


 

ابرهای تیره   سرشار از زلال قطره اند

زندگی بخشند هر جا  بوته ی مأیوس را



تلخی و شیرینی دنیا که خوابی بیش نیست

مرگ   باطل می کند تعبیر این کابوس را


 

ماهی قرمز که در تنگ بلور افتاده است

کی برد از خاطرش  پهنای اقیانوس را ؟


 

با گذشت سالها ، آیینه ی اصحاب کهف

فاش می سازد جنایت های دقیانوس را



 

 

جواد مهدی پور