آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

شعر سبز خدا ..

بسمه تعالی 



مست شو تا خرامان ببینی ، بارش قطره قطره بلا را

آفتاب از زمین می درخشد ، آسمان می کند کربلا را



دست می شوید از کعبه ی دل ، بلکه دل را به دلبر رساند

کعبه را پشت سر می گذارد ، قبله ی دل کند نینوا را



کاروانی پر از لاله های ، سرخ و زیبا بهمراه دارد

یک قمر قد کشیده در اینجا ، سایه می افکند لاله ها را



آیه آیه ستاره برای  ،  ماه دیدم  غزل می سرودند

عرشیان از دل و جان شنیدند بهترین شعر سبز خدا را



عشق را با تمام وجودش ، سر بریده ببینی در اینجا

جام آزادگی سر کشیده ،  تا بسر برده رسم وفا را



تل زینب که خیلی بلند است یک قدم تا به دل راه دارد

آسمانی پر از ماه دارد نور باران کند هر کجا را



روی آیینه ها را ندیدم ، سنگ ها سنگدل گشته بودند

تازیانه ، تبر ،  تیر و نیزه ، زخم باریده شاه ولا را





جواد مهدی پور 

یک قطره حون ..

 

 

بسمه تعالی 




غمنامه ی بلندی است ، این نا برابری ها

خون است در مصاف شمشیر بربری ها

 

اینجا مگر منای ، خورشید کربلا هست ؟

مهتاب خونفشان است از این  قلندری ها !

 

تا قتلگاه راهی ، یک قطره خون نمانده

دل را بزن به دریا ، بنگر به دلبری ها

 

آلاله سر بریدند ، در زیر پای اسبان

بستند از تبرک ، سم را به سردری ها

 

زینب (س) پیام خون داد ، با بانگ سربلندی

آموخت این رسالت ، بر جمع منبری ها

 

گاهی حکایت عشق از ماه میتوان گفت

آنهم به اشک و آه جانسوز کوثری ها

 

فردا کبوتران از جام حرم بنوشند

تا جان کنند ایثار ، یابند برتری ها

 

اینجا ستاره ها هم ، با ماه میدرخشند

همراه آفتابند ،  تا اوج سروری ها

 

پا بر رکاب دیدم ، می تاخت سوی میدان

میخواند نوحه ای با ، احوال آذری ها

 

گون باتدی  گوز قارالدی ، طوفان غارت اولدی

اوت ووردولار خیامه ، قارداش دایانما تئز گل

قتلگاه عشق ..

 السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین (ع) 

 

بسمه تعالی



 

قتلگاه عشق را سر لوحه ی ایثار کرد


 کربلا را جلوگاه چشم های یار کرد



 

سر زمین نینوا را مهد آزادی نمود


ذبح اسماعیل را با سبک خود تکرار کرد



 

کاروان نور را منزل به منزل راه برد


گاه با یاران عاشورایی اش دیدار کرد



 

سر با خود بردن اهل حرم را فاش ساخت


لحظه ای که زینب اش را محرم اسرار کرد



 

آفتاب اینجا سراغ ماهتاب عشق رفت


ماه را بر زهره های آسمان  سالار کرد



 

دست رد بر سینه ی نامحرمان پست زد


ظلم و استبداد را با خون خود انکار کرد



 

گفت از غفلت برون آیید اینجا کربلاست


در مصاف سنگ ها ، آیینه را هشیار کرد



 

ننگ یعنی دست بیعت با سران کاخ سبز


بارها دیدم که قوم ننگ را انذار کرد



گفت بیعت با شما را ننگ میدانند حسین (ع)


تا شهادت جمله ی معروف را اقرار کرد



ای شغالانی که با تهدید اینجا آمدید


با شما آن میکنم که حیدر کرار کرد


 

 

خون نمی جوشید در رگ های آن نامردمان


سعی خود را بر نجات ناکسان بسیار کرد


 

 

ذبح هفتاد و دو قربانی بنام عشق کرد


سرفرازانه چنان با قوم دون پیکار کرد



 

سرفرازی را برای شیعیانش یاد داد


جاده ی سرخ شهادت را چنین هموار کرد



 

ناگهان تاریخ خون را در کتاب خون نوشت


چشم های خفته ی تاریخ را بیدار کرد




 

 

جواد مهدی پور

فقط تو ..

بسمه تعالی
 
 

تو را در آینه ی دل نگاه خواهم کرد
 
اگر کنایه زنی ، اشتباه خواهم کرد
 
 
 

گناه دیدن نا محرمان خوشایند است
 
که با نگاه به رویت گناه خواهم کرد
 
 
 
 
تو آرزوی مرا  مثل کوه می خواهی !
 
من آرزوی تو را  مثل کاه خواهم کرد
 
 
 

تمام مملکت عشق در قلمرو توست
 
تو را به  لشکر دل سر سپاه خواهم کرد
 


مسیر تا تو رسیدن برای من سخت است
 
به یک اشاره ی تو  ، عزم راه خواهم کرد
 
 
 

مکان عشقم اگر گوشه ی دلت باشد
 
من افتخار بر این جایگاه خواهم کرد
 


مرا کفایت چشمت نهایت عشق است
 
بجز تو هر چه دلم خواست ، چاه خواهم کرد
 
 

جواد مهدی پور

دل به ساحل می زنم ..


 بسمه تعالی 






حرفهایم را خردمندانه با دل می زنم


 مثل موجم جای دریا ، دل به ساحل می زنم



 

 

عاشقم اما برای درک و فهم دیگران


 حرف های عشق را مانند عاقل می زنم



 

 

هر که بی تدبیر ،  نومیدی فراهم می کند


 نامه اش را نا نوشته مهر باطل می زنم



 

 

فالگیر ماهری هستم که با آیینه ها


 شعر می گویم ، تفال را به بیدل می زنم



 

 

می نشینم جای قاضی ، حکم صادر می کنم


گاه میمیرم خودم را جای  قاتل می زنم



 

 

واژه می چینم کنار هم که از قلب خودم


 تا دل زیبایت از جنس غزل پل می زنم



 

 

 

جواد مهدی پور

پیمانه را گم کرده ام ..

بسمه تعالی






لابلای دفترم  افسانه را گم کرده ام
 
شمع سوزانم ولی پروانه را گم کرده ام



 

جایگاه اصلی ام میخانه های شهر بود
 
من در این میخانه ها پیمانه را گم کرده ام


 

سر به روی شانه هایت می نهادم تا سحر
 
باز کن آغوش خود را شانه را گم کرده ام


 

قسمت ابن السلام وقت شد لیلای من
 
آرزو های دل دیوانه را گم کرده ام


 

مرغک بی آشیانم ، می نشینم در حرم
 
 ترس از صیاد دارم  لانه  را گم کرده ام


 

خواستم بر گردم از راهی که بی تو رفته ام
 
یک نشانی هم ندارم  خانه را گم کرده ام


 

شاهباز عشق بودم در ورای آسمان
 
چند روزی هست آب و دانه را گم کرده ام




 
جواد مهدی پور
 

آهوی غزل ..

بسمه تعالی


 

بی تو آهوی غزل از من  گریزان می شود

بی تو حتی دفتر شعرم  پریشان می شود




آنقدر گفتم که از دل  دوست می دارم تو را

صفحه بشمارم اگر ،  صد جلد دیوان می شود




باز میگویی که ممکن نیست ما با هم شویم

عشق را باور کنی از جان ،  به قرآن می شود




دست رد بر سینه ی داغم مزن با من بمان

بیقراری میکند دل  ، بی تو نالان می شود




مهر تو مانند مهتاب است در شب های تار

با عبور ابرها پیدا و پنهان می شود




عهد می بندند خیلی ها ولی وقت وفا

از میان آنهمه ، کم مرد میدان می شود




دوستی های مرا باور بکن از جان و دل
 
روزگاری جان و دل تقدیم جانان می شود



 

 

جواد مهدی پور