آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

شب یلدا ..

بسمه تعالی




 

 

دوست دارم که نگاهت  به تمنا بکشد


جنگ چشمان تو با من به مدارا بکشد



 

کلک نقاش اگر زلف تو را نقش زند


مثل گیسوی درازت  شب یلدا بکشد



 

یک شب از فاصله ها تا به زمستان باقیست


مثل گیسوی تو ، آن شب به درازا بکشد



 

سخن از سلسله ی موی تو ناب است ولی


ترسم این صحبت دیرینه به هر جا بکشد



 

اگر از عشق بپرسی که بگوید مجنون


با سر انگشت نشان ، نقشه ی لیلا بکشد



 

زندگی فرصت دیدار دل و آینه هاست


نگذاریم که دیدار به رویا بکشد



 

 

جواد مهدی پور

ماه پنهان ..

بسمه تعالی



 

 

ماه در حلقه ی گیسوی تو پنهان شده است


حضرت آدم از آن ماه مسلمان شده ا ست



 

زن اگر مثل زلیخاست ، بترس از مهرش


یوسف از حیله ی او وارد زندان شده است



 

رنگ عشق آمده با سبز و سفید و قرمز


نقش فخر و هنر پرچم ایران شده است



 

زندگی بی تو معماست برایم ، اما


حل این مسئله با بودنت آسان شده است



 

تو مپندار که با رفتن تو دلشادم


دلم از دوری تو خانه ی ویران شده است



 

من به مردان غیور وطنم می نازم


که وطن امن تر از بیشه ی شیران شده است



 

تو از آن لحظه که بر قامت خود خیره شدی


عشق پیدا شده و آینه عریان شده است



 

 

جواد مهدی پور 

 




Drmahdipour1509@

چرا چه می داند ..؟

بسمه تعالی




 

 

دلی که درد ندارد ، دوا چه می داند ؟


برای جلب اجابت ، دعا چه می داند ؟



 

کسی که پنبه فرو کرده در میان گوش


اگر صدا کنی او را ، صدا چه می داند ؟!



 

بلا ندیده کسی که ، به سر هوا دارد


در ازدحام بلایا ، بلا چه می داند ؟



 

کسی که درد جدایی ندیده در عمرش


حکایت سر از تن جدا ، چه می داند ؟



 

و یا کسی که نداند رموز بعثت چیست


میان این همه غار ، او حرا چه میداند ؟!



 

کسی که درک امامت برای او سخت است


در آسمان ولی ، مرتضی ع چه میداند ؟



 

هر آنکسی که نداند حسین ع ، یعنی عشق


ز خاک سرخ شهادت ، شفا چه می داند ؟



 

نوای جبهه ، همان نینوای خونین بود


نرفته جبهه کسی ، کربلا چه می داند ؟



 

کسی که هجمه ی فرعونیان نمی بینید


بدست لایق موسی ، عصا چه می داند ؟




وآنکه جامه ی نمرود را به تن دارد !


دلار و سکه بداند ، خدا چه می داند ؟



 

مسافری که نداند دلیل رفتن را


میان این همه راه ، رهنما چه میداند ؟



 

چرا مگو به کسی که خدای او جهل است


که جاهل از سر جهلش ، چرا چه می داند ؟



 

 

جواد مهدی پور


 

 

Drmahdipour1509@

مستم تا سحر ..

بسمه تعالی



 

 

امشب از چشمان زیبای تو مستم تا سحر


باز کن آغوش خود را مست هستم تا سحر



 

هر چه میخواهی بکن امشب شب آیینه است


من به هر کار تو امشب چشم بستم تا سحر



 

جام می امشب نمیخوام ، لبانت کافی است


مثل یک عاشق کنار دل نشستم تا سحر



 

بت پرستی گر چه رسم کهنه ی دیرینه است


من تو را مانند یک بت می پرستم تا سحر



 

هر چه پیمان بسته بودم با غزالان ختن


من به یک پیمانه از آنها گسستم تا سحر



 

دست بر دامان پر مهرت شدم آشفته حال


جز تو ای دل با کسی پیمان نبستم تا سحر



 

مثل گیسوی بلندت ، شب دراز و خلوت است


از شب یلدا هم امشب دست شستم تا سحر



 



جواد مهدی پور

شهره ی شهر ..

بسمه تعالی

 
 
 
 
سر شارم از آن لحظه که غمخوار تو هستم

از عشق تو  تب کردم  و  بیمار تو هستم
 

من امنترین جای دلم را به تو دادم

عمریست که من محرم اسرار تو هستم
 

تا سایه ی تو کم نشود از سرم ای دوست

همواره در آن سایه ی دیوار تو هستم
 

هر چند که زیبایی تو شهره ی شهر است

من نیز جسورانه خریدار تو هستم
 

گویند که مغرورم و از عشق تو بی تاب

ای کاش بدانند که من یار تو هستم
 

دیدار صمیمانه ی تو مایه ی فخر است

مشتاق سراسیمه ی دیدار تو هستم
 

آغوش تو داریست که قاضی به من آموخت

خوشحالم از آن حکم ، که بر دار تو هستم



 

 

جواد مهدی پور

با آینه ..

بسمه تعالی
 
 
 
روبروی آینه ، خود را تماشا می کنم

راز بودن را برای دل ، هویدا میکنم
 
 

صادقانه شرح می گویم برای خویشتن

تا گره ها را بدست آینه ، وا میکنم
 

هر چه بهتان می کند آیینه با تصویر من

صورتی دیگر برای خود تقاضا می کنم
 
 
آه من گاهی مکدر می کند آیینه را

تار میبینم ، خودم را نیز حاشا می کنم
 

از خودم وقتی خجالت می کشم در آینه

من برای خود ندیدن ، شیشه را ها می کنم
 

گاه یوسف می شوم در چاه خود بینی ولی

گاه در قلب زلیخا ،  شور بر پا میکنم
 
 
هر که از جام شرابش قطره ای بخشد به من

من برایش قطره را مانند دریا می کنم
 
 
 
جواد مهدی پور

رواق عشق ..

بسمه تعالی



 

 

زمستان هم بیاید ، داغ عشقت کم نخواهد شد


برایت مثل من هرگز کسی همدم نخواهد شد


 

تو از هر جویباری جرعه ای از آب می نوشی


گوارا  هم اگر  باشد ، ولی زمزم نخواهد شد


 

برای زخم های دل بجز مهر تو کافی نیست


برایم نوش دارو ، کیمیا ، مرهم نخواهد شد


 

رواق عشق داری در میان سینه ها اما


دل از عشق تو در آن سینه ها بی غم نخواهد شد


 

تو هر کاری کنی اندازه ی انگشت های دست


مثال عقل انسان ها شبیه هم نخواهد شد

 


و من سوگند جاری میکنم تا پای جان هستم


که هیچ عهدی از این پیمان ما محکم نخواهد شد


 

 

جواد مهدی پور