آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

معما ..

بسمه تعالی

برای خواب شیرینم تو رویا می شوی   گاهی

صمیمانه ترین احساس زیبا  می شوی گاهی

اگر در وصف چشمانت برایت شعر می گویم

تو در اوج بلاغت شعر گویا می شوی گاهی

 

تو با گیسوی خود گاهی برایم موج می سازی

که در طوفان این امواج دریا می شوی گاهی

حضور گاه گاه تو مثال ماه می ماند

ورای  ابر پنهانی و پیدا می شوی گاهی

به بالینم که می آیی مرا دلگرم می سازی

دمی از عشق می گویی مسیحا می شوی گاهی

 

تو لیلا نیستی اما چنان در عشق سوزانت

مرا آشفته می بینی که لیلا می شوی گاهی

برایم مثل خورشیدی اگر چه صاف می تابی

ولی در روز روشن هم معما می شوی گاهی



جواد مهدی پور

رو سری ات را بتکان ..

سمه تعالی




زیبایی اندام تو بسیار زیاد است
 
دور کمرت کار به دست همه داد است

 
 
با آمدنت فرشچیان شد متحیر
 
بازار غزالان ختن نیز کساد است



من شعر سرودم  که تو را وصف نمایم
 
احساس تو بر شعر من آغوش گشاد است
 
 
 
وارسته ترین سرو گل اندام جهانی
 
سیمای تو سر سبزترین نقش و نماد است



گیسوی تو یک کار فقط می کند آنهم
 
بر هم زدن صورت آرامش باد است



آنقدر ملیحی به یقین مادر گیتی
 
مانند تو را در همه اعصار نزاد است



کافیست کمی روسری ات را بتکانی
 
خواهان تو آنوقت ببینی چه زیاد است

 

محراب نمازم شده ابروی کمانت

گیرم که نگاه تو سرآغاز فساد است





جواد مهدی پور

ترنم باران ..

 بسمه تعالی



برای اینهمه غم ، غمگسار کافی نیست

 چه روزگار عجیبی که یار کافی نیست

 

 

عبور فصل خزان است گل نمیروید

 برای گل شدنت این  بهار کافی نیست

 

 

پیاده اند کسانی که از تو می گویند

 و من شمرده ام  اینجا سوار کافی نیست

 

 

کویر تشنه ی دل را به اشک می شوییم

 تو از ترنم باران ببار   کافی نیست

 

 

هجوم شعله ی آتش گرفته جنگل را

 برای بچه ی آهو   فرار کافی نیست

 

 

چه سنگ دل شده صیاد ، خون می آشامد

 برای جلب رضایش شکار کافی نیست ؟

 

 

سران ما سر خود را نگاه می دارند

 برای آمدنت سر بدار  کافی نیست



چقدر بی تو نشینیم و جمعه بشماریم ؟

مگر برای ظهور ، انتظار کافی نیست



 دلت گرفته از این جمعه های بی پایان

تو نیز منتظری  ، اختیار کافی نیست





  جواد مهدی پور

جاری ترین رود ..

بسمه تعالی




وقتی نگاهت شعر سبز دفترم باشد

حسن ختام شعر های دیگرم باشد


 

گاهی برایم آنچنان حس قشنگی که

تاثیر این حس تو در شعر ترم  باشد


 

باید وضو سازم بیایم در کنار دل

آنجا مکانی پاک مانند حرم باشد


 

من شعر هایم را برای عشق می گویم

هر گز نمی ترسم که شعر آخرم باشد


 

مهر تو در جان و دلم جاری ترین روداست

عشق تو روح زندگی در پیکرم باشد


 

اینجا خیال با تو بودن بهترین حال است

تکرار این احساس خوش بال و پرم باشد


 

محراب ابروی کمانت سجدگاهم شد

ترتیب چشمان خمارت رهبرم باشد



در خلوت تنهایی ام دیشب دعا کردم

خواهم همیشه سایه ی تو بر سرم باشد




جواد مهدی پور

آغوش دریا ..

بسمه تعالی



خواب خوش بودی و من در نقش رویا آمدم

اعتمادت کردم و  با تو به  هر جا آمدم



ماهی افتاده از تنگم هراسانم نکن
رودها پیموده تا آغوش دریا آمدم 


با خیال روی تو آیینه ها را چیده ام
تا برای دیدن جام تماشا آمدم 


بر خلاف میل خود بیرون شدم از بوستان
من بدنبال تو از آنجا به دنیا آمدم  


دست تقدیرست یا هر نام دیگر ، حرف نیست
من برای همدمی با تو به اینجا آمدم 
 

زندگی معنای تنهاییست ای دل غم مخور
من به عشق مهر تو تا طور سینا آمدم 


رنج را همراه خود آورده بودم از سفر
می روم امروز ، فردا بلکه تنها آمدم 




جواد مهدی پور 

تکرار نه ..

بسمه تعالی


گفته بودی دوستت  دارم  ولی  بسیار نه

گفته بودم عاشقت هستم ولی    بیمار نه



دوستت دارم ولی هر بار  جور دیگری

عشق را معنای دیگر کن ولی تکرار نه




شاخه ای گل چیده ام  تقدیم رویت میکنم

از گلستانی که گل می روید  اما  خار  نه




وعده ی دیدار هرگز در قرار ما نبود

دوستی را تو مجازی گفته ای ،  دیدار نه



من به پیمانی که بستم با تو پا بندم  ولی

گفته بودم با تو می آیم دلا   این بار  نه



دعوتم کردی برای خلوت تنهایی ات

بوسه ی گرم و هم آغوشی بلی ، هر کار نه



عشقمان را گفته ای پنهان نگه خواهیم داشت

هر چه می خواهی بکن با عشقمان ، انکار نه





 

 

 

 

جواد مهدی پور

تو یا من ؟ ..

بسمه تعالی
 
 
تو محشر با نگاه خویش بر پا کرده ای یا من ؟
 
و با رقص قلم اینگونه غوغا کرده ای یا من ؟


تو با رنگین کمان عشق آذین بسته ای دل را
 
بگو با من که عالم را تو زیبا کرده ای یامن ؟


من از ترتیب چشمان دل آرایت نمی گویم
 
تمام عشق را دیشب تو رویا کرده ای یا من ؟


اگر لب بسته ام  چیزی نمیگویم بگو با من
 
تو در قلب تمام آهوان جا کرده ای یا من ؟


همیشه گفته ام این جمله را که " دوستت دارم "
 
همین احساس زیبا را تو حاشا کرده ای  یا من ؟
 
 
 
اگر افتاده ام در بند گیسوی بلند تو
 
تو دستم را از این دام بلا وا کرده ای یا من ؟


من این یک قطره باران را برایت چیده ام از ابر
 
تو آن را با سرشک خویش دریا کرده ای یا من ؟

 

نبرد سهمگینی است در بین من  و  چشمت
 
غنیمت را تو در این جنگ پیدا کرده ای یامن ؟


 
 
جواد مهدی پور