بسمه تعالی
برای خواب شیرینم تو رویا می شوی گاهی
صمیمانه ترین احساس زیبا می شوی گاهی
اگر در وصف چشمانت برایت شعر می گویم
تو در اوج بلاغت شعر گویا می شوی گاهی
تو با گیسوی خود گاهی برایم موج می سازی
که در طوفان این امواج دریا می شوی گاهی
حضور گاه گاه تو مثال ماه می ماند
ورای ابر پنهانی و پیدا می شوی گاهی
به بالینم که می آیی مرا دلگرم می سازی
دمی از عشق می گویی مسیحا می شوی گاهی
تو لیلا نیستی اما چنان در عشق سوزانت
مرا آشفته می بینی که لیلا می شوی گاهی
برایم مثل خورشیدی اگر چه صاف می تابی
ولی در روز روشن هم معما می شوی گاهی
جواد مهدی پور
گیرم که نگاه تو سرآغاز فساد است
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
برای اینهمه غم ، غمگسار کافی نیست
چه روزگار عجیبی که یار کافی نیست
عبور فصل خزان است گل نمیروید
برای گل شدنت این بهار کافی نیست
پیاده اند کسانی که از تو می گویند
و من شمرده ام اینجا سوار کافی نیست
کویر تشنه ی دل را به اشک می شوییم
تو از ترنم باران ببار کافی نیست
هجوم شعله ی آتش گرفته جنگل را
برای بچه ی آهو فرار کافی نیست
چه سنگ دل شده صیاد ، خون می آشامد
برای جلب رضایش شکار کافی نیست ؟
سران ما سر خود را نگاه می دارند
برای آمدنت سر بدار کافی نیست
چقدر بی تو نشینیم و جمعه بشماریم ؟
مگر برای ظهور ، انتظار کافی نیست
دلت گرفته از این جمعه های بی پایان
تو نیز منتظری ، اختیار کافی نیست
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
وقتی نگاهت شعر سبز دفترم باشد
حسن ختام شعر های دیگرم باشد
گاهی برایم آنچنان حس قشنگی که
تاثیر این حس تو در شعر ترم باشد
باید وضو سازم بیایم در کنار دل
آنجا مکانی پاک مانند حرم باشد
من شعر هایم را برای عشق می گویم
هر گز نمی ترسم که شعر آخرم باشد
مهر تو در جان و دلم جاری ترین روداست
عشق تو روح زندگی در پیکرم باشد
اینجا خیال با تو بودن بهترین حال است
تکرار این احساس خوش بال و پرم باشد
محراب ابروی کمانت سجدگاهم شد
ترتیب چشمان خمارت رهبرم باشد
در خلوت تنهایی ام دیشب دعا کردم
خواهم همیشه سایه ی تو بر سرم باشد
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
خواب خوش بودی و من در نقش رویا آمدم
اعتمادت کردم و با تو به هر جا آمدم
هر چه می خواهی بکن با عشقمان ، انکار نه
جواد مهدی پور