بسمه تعالی
خوابی که تعبیری ندارد خواب شیرین نیست
حتی اگر فرهاد بیند خواب شیرین نیست
در شوره زار خشک یک گندم نمی روید
آبی اگر جاریست آنجا آب شیرین نیست
وقتی کنارم نیستی اوقات من تلخ است
یک قطره هم جام شراب ناب ، شیرین نیست
آشفته حال افتاده ام ، آرامشم با توست
زهر است این هجران ، مرا دریاب ، شیرین نیست
اسباب بازی هم برای خود حسابی داشت
این روز ها در نسل ما اسباب ، شیرین نیست
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
امشب از چشمان زیبای تو مستم تا سحر
باز کن آغوش خود را مست هستم تا سحر
هر چه میخواهی بکن امشب شب آدینه است
من به هر کار تو امشب چشم بستم تا سحر
جام می امشب نمیخواهم ، لبانت کافی است
مثل یک عاشق کنار دل نشستم تا سحر
بت پرستی گر چه رسم کهنه ی دیرینه است
من تو را مانند یک بت می پرستم تا سحر
هر چه پیمان بسته بودم با غزالان ختن
من به یک پیمانه از آنها گسستم تا سحر
دست بر دامان پر مهرت شدم آشفته حال
جز تو ای دل بر کسی هم دل نبستم تا سحر
مثل گیسوی بلندت ، شب دراز و خلوت است
زیر سر هنگام خوابت هست دستم تا سحر
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
شیشه ی قلبم که از تیر نگاهت بشکند
بهتر از اینست کز نفرین و آهت بشکند
شاهد عینی منم در دادگاه عشق تو
بلکه با اقرار من حکم گناهت بشکند
بر نمی تابم بسویت هر نگاه هرز را
حیف باشد اعتبار جایگاهت بشکند
سنگ بر آیینه ی دل می زند جهل عوام
رو کن آئینی که با آن ، سنگ راهت بشکند
در نبرد نا برابر ، مانع از آن می شوم
یک صف از ترتیب صف های سپاهت بشکند
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
هر بار جور دیگری ردّ جوابم می کنی
انگار که بیگانه ام ، وقتی خطابم می کنی
گاهی برایم می نویسی ، آشنایت نیستم
گاهی مرا با غمزه ای ، مست و خرابم می کنی
روزی برایم موج بر میداری از روی شعف
گاهی حباب نازکی بر روی آبم می کنی
با آن همه خوبی که با من می کنی از جان و دل
من مانده ام گاهی چرا قهر و عتابم می کنی ؟
آشفته می سازی مرا با یک نگاه دل ربا
اینگونه می سوزانی و عین کبابم می کنی
گفتی حسابم را جدا خواهی نمود از دیگران
اما تو با رفتار خود ، دشمن حسابم می کنی
مثل شراب ناب از لب می تراود واژه ها
با واژه ها ، دلبسته ی جام شرابم می کنی
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
یک سبد دل دارم اما رونق بازار نیست
هر چه می گردم نمی یابم ، کسی دلدار نیست
رقص نیرنگ است رنگ سرخ و آبی ، نور نیست
زخمه ها از زخم نالانند ، اینجا تار نیست
باغبانی کرده ام عمری برای لاله ها
در گلستانی که گل می روید آنجا ، خار نیست
عشق را با جانفشانی چیده ام از آسمان
عاشق از خود گذشته در جهان بسیار نیست
پیش از این صلح و صفایی بود در آئین ما
اینک اما صحبت از مهر و وفا در کار نیست
گل نمی روید ، بهار از ابر باران پر شده است
شوره می پاشند هر جا ، حاصل گلزار نیست
بس که غایب می شود آیینه از تصویر ها
رخت باید بست ، با دل فرصت دیدار نیست
از مسیحایی ترین ترسا ، نمی ترسد دلم
پایکوبی هست در دل ، حلقه ی زنار نیست
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
عهد کردم عاشقانه سر نهم در پای عشق
زندگی یعنی نشستن با تو در دنیای عشق
شانه هایم را برای گیسویانت داده ام
تا کمی کوتاه سازم از شب یلدای عشق
باز بی تاب است این دل ، بی قراری می کند
با من از امروز یک دل باش تا فردای عشق
ماهی احساس من در تنگ دل جان می کند
موج بر می دارد از این حادثه ، دریای عشق
عشق یعنی با تو بودن تا ابد ، دلدار من
نقش کردم از تو در قاب دلم ، سیمای عشق
آسمان شعر امشب با تو مهتابی شود
واژه های چون ستاره چینم از رویای عشق
جواد مهدی پور