آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

درد دوریی ..

درد بی تو ، در دلم از دردها افزونتر ست

از تمام دردها این درد ، نا موزونتر ست



بودنت آرامشی در جسم و جانم می دمد

دل ولی از دوری بسیار تو محزونتر ست

فهم عیش ..

بسمه تعالی



چوبه ی دارست پای اعتبار این جهان
دور باش از دولت ناپایدار این جهان


پرسش نادان ز دانا هیچ ننگ و عار نیست
جهل باشد لکه ای از ننگ و عار این جهان


دل نمی بندد به دنیا آنکه دارد فهم عیش
نیست یک فرزانه حتّی ، از تبار این جهان


زندگی کوتاه باشد مثل گل سر سبز باش
نیست عمر جاودان ، در ساختار این جهان


شبنمی بر روی گلبرگ ست چشم اهل دل
باز باشد در خزان و نو بهار این جهان


گر چه اهل معرفت با این جهان در گیر نیست
گوشه ای بر گیر از گوش و کنار این جهان


خویشتنداری بکن ، با جنگ استغنای فقر
دل منه بر تخت و تاج بی قرار این جهان


دامنت را تا نیالایی به خون بی گناه
زود بگذر مثل باد از لاله زار این جهان



جواد مهدی پور

خون ناحق ..

بسمه تعالی


از سراب وهم می جوید هوای آب را
خسته می سازد ز نادانی دل بی تاب را


شورشی افکنده در دل با نگاه آتشین
می گدازد سینه ، تا یابد زر نایاب را


پاسخ هم سنج با کج بحث ها ، خاموشی است
ماهی لب بسته سرگردان کند قلّاب را


آسمان از گریه های سرد ما دلگیر نیست
خون ناحق ، بر نگیرد دامن قصّاب را


آنکه در اعماق دل اندام جان می پرود
در شب خلوت گزیند گوشه ی محراب را


از دل سر گشته عاجز می شود فرمان عشق
موج دریا چون گشاید عقده ی گرداب را ؟


خامشی زیباترین اسباب جان روشن ست
شیشه سر بسته می دارد شراب ناب را


پاک کن زنگار را از صفحه ی زرّین دل
تا ببینی صورت ناب زر و سیماب را



جواد مهدی پور

سیل ..

بسمه تعالی


زخمی ام از آب های آسمان دریا کجاست
ابرها را سایبان انگاشتن نوعی خطاست


آسمان با رود ها وقتی تبانی می کند
گل نمی روید ز بارانی که اسباب بلاست


موج با کشتی نکرد آن را که باران می کند
کشتی بی بادبان انگار که بی نا خدا ست


باد هم امسال در این فصل حیران می وزد
بر خلاف میل گل هایی که در باد صبا ست


خانه بر دوش ست مثل سیل ، عمـر آدمی
خانه را در معبر سیلاب خواندن نا بجاست


دل ندارد چاره ای از خشم آب رود ها
بهترین تسکین دل اینجا ، مناجات و دعاست


بستر میـــــل ست این دنیا ، شبیه عمر ما
جاودانی نیست آغازی که پایانش فناست



جواد مهدی پور

گل ..

بسمه تعالی



دست ما را می کند کوتاه  از دامان گل
باغبانی که نبسته با خودش پیمان گل


سرو بالایی که ما داریم  از صد گل سر ست

دست او هر چند کوتاه ست از دامان گل


گل نمی روید در آن خاکی که باشد شوره زار

خاک نارس میکند سر پیچی از فرمان گل


در گلستانی که باشد سایه ی  تیر و تبر
نیست در هر گوشه ی آنجا   شدن امکان گل


لاله رویانی که خود را مثل گل پنداشتند
 شبنمی می کاشتند ای کاش در چشمان گل


خاک بر سر میکند گل  تا نیافتد دست باد
در بهاران  خاکروبی می کند  باران گل


خنده رویی از خصوصیات باز غنچه نیست
خنده روید در بهاران   بر لب خندان گل





جواد مهدی پور

مردم ..

بسمه تعالی

 

ربطی به من ندارد  دار و ندار مردم

مشغولم  و ندارم   کاری به کار مردم

 

با آنکه سخت باشد   امرار  زندگانی

کاری بکن ، نباشی  تا وام دار مردم

 

گم می شود کسی که دنبال دیگران ست

در یاب خویشتن را  بی انتظار مردم

 

چشم نیاز خود را  بر رهگذر  بپوشان

تا پر نسازد آن را  گرد و غبار مردم

 

کوری که حق دیدن بر دیگران نمی داد

می کرد ادّعا ، اوست  آیینه دار مردم !

 

 اسباب نا امیدی ست  امّیدواری خلق   

هرگز نباش ای دل   امّیدوار مردم

 

از منّت  ، آب گردد  مانند تیغ عریان

لب تر کنی  مبادا    از جویبار مردم

 

افکنده سر به پایین ، همواره  از خجالت

خون می خورد کسی که شد شرمسار مردم

 

بنیاد سست معیار  پا در رکاب باشد

نگذار پای خود را  روی عیار مردم

 

 

جواد مهدی پور

دستار ..

بسمه تعالی

 

 گـــــــرد می بینند در آیینه  این نادیدگان

عقل می جویند جای عشق  نافهمیدگان

 

مدفن عشق ست آنجا که  وصال آید پدید

شوق وصلت می شود افزون به هجران دیدگان

 

عاقبت بین اند آنان که حساب خود رسند

در قیامت فارغ اند آن خویش را سنجیدگان

 

می شوند آخر همه در کوره ی خجلت  گلاب

مثل گل  همواره در باغ جهان  خندیدگان

 

در بهار سبز می بازند بر  پاییز زرد

سفره ی آمال خود را با غضب برچیدگان

 

قدر درویشی بداند آنکه سلطان بوده است

ساحل دریا  شود ایمن  به طوفان دیدگان

 

هر که دستار تکبّر  را گذارد بر سرش

از نگاه ما شود کمتر ز سر پوشیدگان

 

جای بوسه ، کاسه می خواهند این نامحرمان

در حرم   محراب می جویند خود رنجیدگان

 

 

جواد مهدی پور