بسمه تعالی
گـــــــرد می بینند در آیینه این نادیدگان
عقل می جویند جای عشق نافهمیدگان
مدفن عشق ست آنجا که وصال آید پدید
شوق وصلت می شود افزون به هجران دیدگان
عاقبت بین اند آنان که حساب خود رسند
در قیامت فارغ اند آن خویش را سنجیدگان
می شوند آخر همه در کوره ی خجلت گلاب
مثل گل همواره در باغ جهان خندیدگان
در بهار سبز می بازند بر پاییز زرد
سفره ی آمال خود را با غضب برچیدگان
قدر درویشی بداند آنکه سلطان بوده است
ساحل دریا شود ایمن به طوفان دیدگان
هر که دستار تکبّر را گذارد بر سرش
از نگاه ما شود کمتر ز سر پوشیدگان
جای بوسه ، کاسه می خواهند این نامحرمان
در حرم محراب می جویند خود رنجیدگان
جواد مهدی پور