بسمه تعالی
غُصّه در دل مثل زَر دارم برای آینه
در صدف چندین گُهر دارم برای آینه
خنده ام از روی ناچاری ست پیش دیگران
گریه ها در چشمِ تر دارم برای آینه
بر لبم از بی زبانی ، مُهرِ خاموشی نزن
تیغ ها زیر سپر دارم برای آینه
باغ اگر بر من قفس باشد تماشا کردنی ،
باغ ها در زیر پر دارم برای آینه
خارِ بی برگم ولی از داغِ عشقِ ارغوان
لاله زاری در جگر دارم برای آینه
عمرِ کوتاهم اگر با من وفا داری کند
سروِ سبزی در نظر دارم برای آینه
سردی دوران اگر چه پایِ رفتن را گرفت
دستی امّا در هنر دارم برای آینه
از سبکدستی شَوَم چون پنبه ی مینای مِی
فتنه ها در زیر سر دارم برای آینه
چشم اگر بستم به فرزندانِ کنعان ، باک نیست
ماهِ مصری در سفر دارم برای آینه
بسمه تعالی
هر زمان در کارِ خود چون شمع بینا می شدم
زیرِ تیغِ محفل آرا ، پای بر جا می شدم
حاصلی در باغ اگر چون نخل بر سر داشتم
بهتر از این بود که چون سرو ، رعنا می شدم
مثل گوهر ، اختیارِ سیر در دریا نبود
پای عزلت بود اگر ، در قعر دریا می شدم
غنچه آسا هر چه می پوشیدم از شرمِ نگاه
فصلِ گل با چشمِ شبنم ، باز رسوا می شدم
چون قلم وقتی که می انداختم سر را به زیر
دفترِ دل هر چه می پرسید ، گویا می شدم
خونِ من با این گوارایی اگر می شد زلال
رزقِ آن لب های میگون مثلِ صهبا می شدم
چون نمی زد راهِ مجنونِ مرا سربازِ عقل
با غزالان پایکوبان سویِ صحرا می شدم
در حجابم همچنان ، با آنکه بیرون از خودم
وقتی اینجا نیستم ، ای کاش آنجا می شدم
رو نمی گرداند از من هر که شد آیینه رو
در حریمِ دل اگر آیینه سیما می شدم
بسمه تعالی
دست از دامانِ گیسویت اگر بر داشتم
گریه ی آینه را در دستِ دیگر داشتم
رفت آن روزی که در میخانه ساغر می زدم
در کمر بگذاشتم ، دستی که بر سر داشتم
جای اینکه چشمِ خود را حلقه ی درها کنم
کاش در دل ، حلقه ی اُمّید ، بر در داشتم
از شکستِ آرزو هر چند بودم تنگدست
صد هنر در دیده ی تنگِ توانگر داشتم
مثل شانه ، می شدم خاموش با چندین زبان
جا اگر در لای آنِ زلفِ مُعَنبَر داشتم
رشته ی پروازِ من چون بوته ی خوابیده بود
در هوای سرو ، با خود فکرِ شهپر داشتم
عمر، ضایع شد مرا ، با قفلِ وسواسِ خِرَد
از جنون ، آتش به کلک و برگِ دفتر داشتم
آهِ خشک از سینه ی سوزان من بیرون نرفت
جایِ خون ، هر چند در دل آبِ کوثر داشتم
غیر از عبرت ، گنج در دولتسرای دل نبود
چون صدف در سینه ی خود ، چشمِ گوهر داشتم
بسمه تعالی
نقشِ هر آیینه ، روی دلکشِ زیبا ی تو ست
در گلستان صحبت از اندام سرو آسای تو ست
آنچنان زیبایی ای آیینه رو ، در بوستان
پیش گل ها حرف دائم از قدِ رعنای توست
.
.
.
بلند هست و رسا ، نیست پست بی تو سکوت