آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

برای آینه ..



بسمه تعالی


غُصّه در دل  مثل زَر دارم برای آینه

در صدف چندین گُهر دارم برای آینه


خنده ام از روی ناچاری ست پیش دیگران

گریه ها در چشمِ تر دارم برای آینه


بر لبم از بی زبانی ، مُهرِ خاموشی نزن

تیغ ها زیر سپر دارم برای آینه


باغ اگر بر من قفس باشد تماشا کردنی ،

باغ ها در زیر پر دارم برای آینه


خارِ بی برگم  ولی  از داغِ عشقِ ارغوان

لاله زاری در جگر دارم  برای آینه


عمرِ کوتاهم  اگر با من وفا داری کند

سروِ سبزی  در نظر دارم  برای آینه


سردی دوران  اگر چه پایِ رفتن را گرفت

دستی  امّا  در هنر دارم  برای آینه


از سبکدستی شَوَم چون پنبه ی مینای مِی

فتنه ها در زیر سر دارم برای آینه


چشم اگر بستم به فرزندانِ کنعان ، باک نیست

ماهِ  مصری  در سفر دارم  برای آینه



سربازِ عقل ..

بسمه تعالی

هر زمان در کارِ خود چون شمع بینا می شدم
زیرِ تیغِ محفل آرا ، پای بر جا می شدم

حاصلی در باغ اگر  چون نخل بر سر داشتم
بهتر از این بود که چون سرو ، رعنا می شدم

مثل گوهر ، اختیارِ سیر در دریا نبود
پای عزلت بود اگر ، در قعر دریا می شدم

غنچه آسا هر چه می پوشیدم از شرمِ نگاه
فصلِ گل با چشمِ شبنم ، باز رسوا می شدم

چون قلم وقتی که می انداختم سر را به زیر
دفترِ دل هر چه می پرسید ، گویا می شدم

خونِ من با این گوارایی  اگر می شد زلال
رزقِ آن لب های میگون مثلِ صهبا می شدم

چون نمی زد راهِ مجنونِ مرا سربازِ عقل
 با غزالان پایکوبان سویِ صحرا می شدم

در حجابم همچنان ، با آنکه بیرون از خودم
وقتی اینجا نیستم ، ای کاش آنجا می شدم

رو نمی گرداند از من هر که شد آیینه رو
در حریمِ دل اگر آیینه سیما می شدم