درد بی تو ، در دلم از دردها افزونتر ست
از تمام دردها این درد ، نا موزونتر ست
بودنت آرامشی در جسم و جانم می دمد
دل ولی از دوری بسیار تو محزونتر ست
بسمه تعالی
چوبه ی دارست پای اعتبار این جهان
دور باش از دولت ناپایدار این جهان
پرسش نادان ز دانا هیچ ننگ و عار نیست
جهل باشد لکه ای از ننگ و عار این جهان
دل نمی بندد به دنیا آنکه دارد فهم عیش
نیست یک فرزانه حتّی ، از تبار این جهان
زندگی کوتاه باشد مثل گل سر سبز باش
نیست عمر جاودان ، در ساختار این جهان
شبنمی بر روی گلبرگ ست چشم اهل دل
باز باشد در خزان و نو بهار این جهان
گر چه اهل معرفت با این جهان در گیر نیست
گوشه ای بر گیر از گوش و کنار این جهان
خویشتنداری بکن ، با جنگ استغنای فقر
دل منه بر تخت و تاج بی قرار این جهان
دامنت را تا نیالایی به خون بی گناه
زود بگذر مثل باد از لاله زار این جهان
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
از سراب وهم می جوید هوای آب را
خسته می سازد ز نادانی دل بی تاب را
شورشی افکنده در دل با نگاه آتشین
می گدازد سینه ، تا یابد زر نایاب را
پاسخ هم سنج با کج بحث ها ، خاموشی است
ماهی لب بسته سرگردان کند قلّاب را
آسمان از گریه های سرد ما دلگیر نیست
خون ناحق ، بر نگیرد دامن قصّاب را
آنکه در اعماق دل اندام جان می پرود
در شب خلوت گزیند گوشه ی محراب را
از دل سر گشته عاجز می شود فرمان عشق
موج دریا چون گشاید عقده ی گرداب را ؟
خامشی زیباترین اسباب جان روشن ست
شیشه سر بسته می دارد شراب ناب را
پاک کن زنگار را از صفحه ی زرّین دل
تا ببینی صورت ناب زر و سیماب را
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
زخمی ام از آب های آسمان دریا کجاست
ابرها را سایبان انگاشتن نوعی خطاست
آسمان با رود ها وقتی تبانی می کند
گل نمی روید ز بارانی که اسباب بلاست
موج با کشتی نکرد آن را که باران می کند
کشتی بی بادبان انگار که بی نا خدا ست
باد هم امسال در این فصل حیران می وزد
بر خلاف میل گل هایی که در باد صبا ست
خانه بر دوش ست مثل سیل ، عمـر آدمی
خانه را در معبر سیلاب خواندن نا بجاست
دل ندارد چاره ای از خشم آب رود ها
بهترین تسکین دل اینجا ، مناجات و دعاست
بستر میـــــل ست این دنیا ، شبیه عمر ما
جاودانی نیست آغازی که پایانش فناست
جواد مهدی پور