تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
بسمه تعالی
بسته ام با دست هایِ ناتوانی ، بالِ خود
چون ندیدم حاصلی از قیدِ قیل و قالِ خود
بی نیاز از سایه ی بال هما شد دولتم
تا کشیدم از مناعت ، سر به زیر بالِ خود
کوته اندیشی که نفرستد به عُقبی توشه ای
چشمِ امّیدش شود چون سایه در دنبالِ خود
رویِ عالم می شود در چشمِ خونبارم سیاه
وقتی اندازم نظر ، بر نامه ی اعمالِ خود
چون مگس گم کرده ام در دامگاهِ عنکبوت
دست و پا را ، از هجومِ رشته ی آمال خود
می شود از دیده ی آیینه ، جویِ خون روان
پرده بر دارم اگر از چهره ی احوالِ خود
رفت اوقاتِ جوانی ، کوششِ بی حاصل ست
این که پنهان میکنم از همنشینان سالِ خود
عشق را دیوانه ها در آینه رو کرده اند
تا به کی پنهان کنم با عقلِ کامل حالِ خود
فخرِ انسان بودن از آئینِ انسانیّت ست
شیرِ نر ، بی جا نمی بالد برای یالِ خود
بسمه تعالی
درِ دل را برای غمگساری در عزا وا کن
مُهیّا شو برای گریه ، قفلِ سینه را وا کن
سرِ این نافه را پیشِ غزالانِ جهان بگشا
به دل های پر از خون ، حرفِ آن درد آشنا وا کن
گرانی میکند آن بند ، بر بالِ پریزادان
به این نازک بدن رحمی نما ، بندِ قبا وا کن
شمیمِ مصر در پیراهن از شادی نمی گنجد
گریبانی به دست افشانی بادِ صبا وا کن
همیشه از شکایت نامه ی ما سنگ می نالد
اگر خون گریه خواهی کرد ، پس مکتوبِ ما وا کن
ندارد بی قراری حاصلی ، الّا پشیمانی
شبیه موج باش و سینه در بحرِ بلا وا کن
نسیمِ نا امیدی ، در بهاران صد خزان آرد
در ایّامِ برومندی ، درِ بستانسرا وا کن
به این ظلمت سرای فقر و فانی چشم اگر بستی
شبیه خضر ، بر سر چشمه ی آبِ بقا وا کن
بخواهی یا نخواهی ، درد جا وا می کند در دل
تو از رغبت برایش در حریمِ سینه جا وا کن