بسمه تعالی
در گذار از شاهـراهِ زندگی غافل نباش
نیست جاویدان کسی ، پس خضرِ این محفل نباش
آسمان ، گنجینه ی مِهرست بر گُل های باغ
ناگران ، ای باغبان در فکرِ آب و گِل نباش
بختِ سبزِ عشق را ، از پیشگاهِ دل بخواه
در بهارِ بی خزان ، قانع به یک حاصل نباش
حاصلی غیر از پشیمانی ندارد آرزو
بعد از این فرمان پذیرِ آرزویِ دل نباش
پای کوبی کن شبیه موجِ سرکش رویِ آب
چون خس و خاشاکِ این دریای بی ساحل نباش
مثلِ هر صاحبدلی ، تعمیرِ جسمِ خویش کن
با خیالِ وصلِ لیلی ، والهِ محمل نباش
نِی سواری می کنی با خـامه ی تکلیفِ عقـل
عشرتِ طفلانه می خواهی اگر ، عاقل نباش
مارپیچی راه رفتن ، دور سازد راه را
مثلِ مستان هر طرف در راهِ حق مایل نباش
فربهی از مالِ مردم ، رنجِ باریک آورد
مثلِ ماهِ نو ، به نـورِ عاریت کامل نباش
بارِ دوشِ رهروان را بر نمی داری اگر
از گرانجانی ، غبـارِ راهِ سر منزل نباش