بسمه تعالی
حق دارم از سیمای خوبان سیر باشم
از شعر های کهنه ام دلگیر باشم
با من بیا تا انتهای جاده ی عشق
کاری نکن از دست تو دلگیر باشم
پا را فراتر از گلیم خود کشیدم
بهتر همین باشد که در زنجیر باشم
من خسته ام از عادت دیرینه ی خود
باید به فکر اندکی تغییر باشم
هرشب مرا مهمان رویاهای خود کن
تا من برای خواب تو تعبیر باشم
در دادگاه عشق ، فردا حکم جاریست
از دل دعایم کن که بی تقصیر باشم
ترسم فراموشم کنی وقت جوانی
وقتی بیایی پیش من که پیر باشم
عمری دویدم تا سراب آرزو ها
با خود نگفتم بنده ی تقدیر باشم
تا چشم جادوی تو دام ابتلا است
من در کمند چشم تو نخجیر باشم
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
کاش زودتر می آمدی بـــــــــــــــــــــــــــهار
این زمستان لعنتی مرا از پا در می آورد
گاهی هوا خیلی سرد میشه تحمل اینهمه لرز را ندارم
میگن بعد از این لرز ، تب می آید
کاش بجای تب ، تو می آمدی بهار قشنگ من
من منتظرم تا تو بیایی ..
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
زیبایی خلقتی ، نصیبم نشدی
چه فایده بی وفا ، حبیبم نشدی
دور از تو غم فراق بیمارم کرد
رفتی و نیامدی ، طبیبم نشدی
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
بوسه خواهم زد بر آن لب های داغ
تا بگیرم عشق را از تو سراغ
عشق یعنی خنده بر لب های تو
عطر جان بخش تو بر گل های باغ
جواد مهدی پور
بسمه تعالی
شبی به حسرت آهی تو را صدا کردم
چه غمگنانه دل شب ، خدا خدا کردم
نیامدی همه شب را به انتظار نشستم
و در نماز شبانه ، تو را دعا کردم
چه حرف ها که شنیدم چه زخم ها که بریدم
به جرم اینکه بجای جفا ، وفا کردم !
شکستی و نشکستم ، به پای عهد تو ماندم
چقدر ساده دلی کردم و خطا کردم
برای خاطر یک لحظه دیدن رویت
نخواستم که بیازارمت ، حیا کردم
دوباره دست دعا را به آسمان بردم
تو بی وفا شدی اما دعا تو را کردم
تو را در آینه دیدم که سرو بالایی
به محض دیدن روی تو ، اقتدا کردم
جواد مهدی پور