آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

قتلگاه عشق ..

 السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین (ع) 

 

بسمه تعالی



 

قتلگاه عشق را سر لوحه ی ایثار کرد


 کربلا را جلوگاه چشم های یار کرد



 

سر زمین نینوا را مهد آزادی نمود


ذبح اسماعیل را با سبک خود تکرار کرد



 

کاروان نور را منزل به منزل راه برد


گاه با یاران عاشورایی اش دیدار کرد



 

سر با خود بردن اهل حرم را فاش ساخت


لحظه ای که زینب اش را محرم اسرار کرد



 

آفتاب اینجا سراغ ماهتاب عشق رفت


ماه را بر زهره های آسمان  سالار کرد



 

دست رد بر سینه ی نامحرمان پست زد


ظلم و استبداد را با خون خود انکار کرد



 

گفت از غفلت برون آیید اینجا کربلاست


در مصاف سنگ ها ، آیینه را هشیار کرد



 

ننگ یعنی دست بیعت با سران کاخ سبز


بارها دیدم که قوم ننگ را انذار کرد



گفت بیعت با شما را ننگ میدانند حسین (ع)


تا شهادت جمله ی معروف را اقرار کرد



ای شغالانی که با تهدید اینجا آمدید


با شما آن میکنم که حیدر کرار کرد


 

 

خون نمی جوشید در رگ های آن نامردمان


سعی خود را بر نجات ناکسان بسیار کرد


 

 

ذبح هفتاد و دو قربانی بنام عشق کرد


سرفرازانه چنان با قوم دون پیکار کرد



 

سرفرازی را برای شیعیانش یاد داد


جاده ی سرخ شهادت را چنین هموار کرد



 

ناگهان تاریخ خون را در کتاب خون نوشت


چشم های خفته ی تاریخ را بیدار کرد




 

 

جواد مهدی پور

فقط تو ..

بسمه تعالی
 
 

تو را در آینه ی دل نگاه خواهم کرد
 
اگر کنایه زنی ، اشتباه خواهم کرد
 
 
 

گناه دیدن نا محرمان خوشایند است
 
که با نگاه به رویت گناه خواهم کرد
 
 
 
 
تو آرزوی مرا  مثل کوه می خواهی !
 
من آرزوی تو را  مثل کاه خواهم کرد
 
 
 

تمام مملکت عشق در قلمرو توست
 
تو را به  لشکر دل سر سپاه خواهم کرد
 


مسیر تا تو رسیدن برای من سخت است
 
به یک اشاره ی تو  ، عزم راه خواهم کرد
 
 
 

مکان عشقم اگر گوشه ی دلت باشد
 
من افتخار بر این جایگاه خواهم کرد
 


مرا کفایت چشمت نهایت عشق است
 
بجز تو هر چه دلم خواست ، چاه خواهم کرد
 
 

جواد مهدی پور

دل به ساحل می زنم ..


 بسمه تعالی 






حرفهایم را خردمندانه با دل می زنم


 مثل موجم جای دریا ، دل به ساحل می زنم



 

 

عاشقم اما برای درک و فهم دیگران


 حرف های عشق را مانند عاقل می زنم



 

 

هر که بی تدبیر ،  نومیدی فراهم می کند


 نامه اش را نا نوشته مهر باطل می زنم



 

 

فالگیر ماهری هستم که با آیینه ها


 شعر می گویم ، تفال را به بیدل می زنم



 

 

می نشینم جای قاضی ، حکم صادر می کنم


گاه میمیرم خودم را جای  قاتل می زنم



 

 

واژه می چینم کنار هم که از قلب خودم


 تا دل زیبایت از جنس غزل پل می زنم



 

 

 

جواد مهدی پور

پیمانه را گم کرده ام ..

بسمه تعالی






لابلای دفترم  افسانه را گم کرده ام
 
شمع سوزانم ولی پروانه را گم کرده ام



 

جایگاه اصلی ام میخانه های شهر بود
 
من در این میخانه ها پیمانه را گم کرده ام


 

سر به روی شانه هایت می نهادم تا سحر
 
باز کن آغوش خود را شانه را گم کرده ام


 

قسمت ابن السلام وقت شد لیلای من
 
آرزو های دل دیوانه را گم کرده ام


 

مرغک بی آشیانم ، می نشینم در حرم
 
 ترس از صیاد دارم  لانه  را گم کرده ام


 

خواستم بر گردم از راهی که بی تو رفته ام
 
یک نشانی هم ندارم  خانه را گم کرده ام


 

شاهباز عشق بودم در ورای آسمان
 
چند روزی هست آب و دانه را گم کرده ام




 
جواد مهدی پور
 

آهوی غزل ..

بسمه تعالی


 

بی تو آهوی غزل از من  گریزان می شود

بی تو حتی دفتر شعرم  پریشان می شود




آنقدر گفتم که از دل  دوست می دارم تو را

صفحه بشمارم اگر ،  صد جلد دیوان می شود




باز میگویی که ممکن نیست ما با هم شویم

عشق را باور کنی از جان ،  به قرآن می شود




دست رد بر سینه ی داغم مزن با من بمان

بیقراری میکند دل  ، بی تو نالان می شود




مهر تو مانند مهتاب است در شب های تار

با عبور ابرها پیدا و پنهان می شود




عهد می بندند خیلی ها ولی وقت وفا

از میان آنهمه ، کم مرد میدان می شود




دوستی های مرا باور بکن از جان و دل
 
روزگاری جان و دل تقدیم جانان می شود



 

 

جواد مهدی پور

رقص قلم ..

بسمه تعالی

 


 

رقص غمگین قلم شد عادت هر روزه ام


چند روزی  می شود  با غصه هایم  روزه ام



 

آسمان را دوست می دارم برای آشیان


در سپهر لاجوردین زهره ی فیروزه ام



 

از تبار مهر هستم ماهتاب حیرتم


من تماشایی ترین جام بلور موزه ام



 

در حریم عشق احساس شقایق می کنم


گاه در تعبیر مردم بهترین آموزه ام



 

پاسداری می کنم از سر زمین مادری


مادرم آیینه رو هست و من از آن حوزه ام



 

کوزگر آهی کشید و کوزه ای را خلق کرد


من همان " آه " ام که در آب زلال کوزه ام




جواد مهدی پور

نقش ایوان ..

بسمه تعالی





سینه های سرخ ما از داغ یاران پر شده است

جای گل ، گلخانه از خار مغیلان پر شده است



ناگهان مسجد بنا کردیم در بالای شهر

جای آدم ، حیف که از نقش ایوان پر شده است



ابرها گاهی نمی بارند در فصل بهار
      
گل نمی روید از آن خاکی که گلدان پر شده است



نیمه ی خالی نمی بینند با تدبیرشان

بس که با امید های کهنه ،  لیوان پر شده است



ازدواج سخت بعد از این نمی آید بکار

کوچه ها با دختران  شیک و ارزان پر شده است !



یوسف خود را نگهدار از گزند چشم ها

از هوس های زلیخایی  خیابان پر شده است





باد از مغرب به مشرق می وزد این روز ها


پارکهامان از پسر های پشیمان پر شده است !




هی غزل گفتیم در وصف خط و خال نگار

از تمام واژه های شعر ، دیوان پر شده است







با پوزش از دختران پاکدامن و نجیب

و پسران با ایمان و غیور




جواد مهدی پور