بسمه تعالی
بر گلوی حق اگر پای خدنگ ست هنوز
صلح در مسلخِ بی رحمیِ جنگ ست هنوز
چه کند طفل که آغوش ندارد مادر
مِهر ، در غائله ی شیشه و سنگ ست هنوز
بر سرِ کوچه و بازار ، جنون می بارد
دامنِ سبزِ جهان ، سینه ی تنگ ست هنوز
کامِ شیرین سخنان ، تلخ نگردد با حرف
صحبت از عشق اگر جامِ شرنگ ست هنوز
دشت اگر خالی از آهو شده در فصلِ بهار
خطرِ یورشِ صد شیر و پلنگ ست هنوز
آن که دل می کَند از خاک خود از فقرِ شعور
...