آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

سیب لبنان ..

بسمه تعالی
 
 
 
 
 
روی ماهت همچنان در حلقه ی زلف تو مهتابی تر است

سبک انگشتان من بر تار گیسوی تو مضرابی تر است
 


چشم هایت  آفتابی می شود وقتی که عینک می زنی

شیشه ی دودی به چشمان تو از خورشید مهتابی تر است
 

آسمان را با نگاه دلنواز خود به زیر آورده ای

رنگ چشمان قشنگت اززلال آسمان آبی تراست
 


طرح سرخ گونه هایت را شبیه سیب لبنان کرده ای

رنگ لب های تو از خون دلم ، امروز عنابی تر است

 

سر خ و آبی ، رنگ های سرد شیطانیست ، سرخابی مپوش !

گر چه رنگ سر خ و آبی در تن تو ، گرم و سرخابی تر است
 


با  زر و سیماب قلابی مرو بازار،  یوسف برده نیست

گر چه بازار طلا امروز از دیروز قلابی تر است
 

هفت خط بودن اگر میخوارگی در گوشه ی میخانه هاست

مرغ در بام قفس هم از عقاب تیز  مرغابی تر است !





 

 

جواد مهدی پور

نسیم مهر ..

بسمه تعالی

 

 
 
 
حاصل تعریف من از چشم هایت شد غزل

رقص آن دلواژه های من  برایت شد غزل


در زمستان هم نسیم مهر را می آوری

برف با گلدانه ها آمد  هوایت شد غزل


من به آهنگ دل انگیز تو عادت کرده ام

انعکاس زیر و بم های صدایت  شد غزل


دلگرانی می کنی از هر بلای ناگهان

دلفریبایی ، به این خاطر بلایت شد غزل


بس که هر شب همدم تنهایی ات شد شعر من

دین و دنیا شد غزل حتی خدایت شد غزل


من فدای چشم زیبای تو ای آهوی من
 
مثل من ، در اوج زیبایی فدایت شد غزل

 

 

 

جواد مهدی پور

فتنه ی هشتاد و هشت ..

بسمه تعالی




در قمارعشق چشمان تو وقتی باختم

خط فکرم را شبیه خط چشمت ساختم



من بجای عیبجویی از گناه دیگران

عیب خود را دیدم و سر را به زیر انداختم



در میان این همه نا مهربانی های تو

من به تسکین دل غمدیده ها پرداختم



ابروانت فتنه ی هشتاد هشت دیگریست

در مصاف چشم تو تیغ از نیامش آختم



ناگهان برخاست از پلک تو مژگانی بلند

پرچم صلح و صفا را بعدازآن افراختم



آهوی وحشی شدی در جنگل احساس من

تا رمیدی از خیالم در قفایت تاختم



جواد مهدی پور

مشق عشق ..

بسمه تعالی





از همان لحظه که عکس تو به دریا افتاد
 
صورت ماه تو آندم به زبان ها افتاد



سایه  آنقدر به تکریم تو برخاسته بود
 
که به اندازه ی اندام تو  در پا افتاد


 
یوسف از چاه  به تایید خدا بیرون شد

عشق بر خاست  ولی  نفس زلیخا افتاد



ناگهان جای ترنج  آنهمه انگشت برید
 
چشم هر زن که به آن صورت زیبا افتاد



قیس با آنهمه زیبایی و گیرایی خود
 
مشق را عشق نوشت در پی لیلا افتاد



اوج قدرت که رسیدی به همه مهر بورز
 
سیب با جاذبه از شاخه ی بالا افتاد



کاخ نیرنگ که فرعون زمان ساخته بود

رنگ خود باخت و با ضربه ی موسی افتاد




 

جواد مهدی پور

شب یلدا ..

بسمه تعالی




 

 

دوست دارم که نگاهت  به تمنا بکشد


جنگ چشمان تو با من به مدارا بکشد



 

کلک نقاش اگر زلف تو را نقش زند


مثل گیسوی درازت  شب یلدا بکشد



 

یک شب از فاصله ها تا به زمستان باقیست


مثل گیسوی تو ، آن شب به درازا بکشد



 

سخن از سلسله ی موی تو ناب است ولی


ترسم این صحبت دیرینه به هر جا بکشد



 

اگر از عشق بپرسی که بگوید مجنون


با سر انگشت نشان ، نقشه ی لیلا بکشد



 

زندگی فرصت دیدار دل و آینه هاست


نگذاریم که دیدار به رویا بکشد



 

 

جواد مهدی پور

ماه پنهان ..

بسمه تعالی



 

 

ماه در حلقه ی گیسوی تو پنهان شده است


حضرت آدم از آن ماه مسلمان شده ا ست



 

زن اگر مثل زلیخاست ، بترس از مهرش


یوسف از حیله ی او وارد زندان شده است



 

رنگ عشق آمده با سبز و سفید و قرمز


نقش فخر و هنر پرچم ایران شده است



 

زندگی بی تو معماست برایم ، اما


حل این مسئله با بودنت آسان شده است



 

تو مپندار که با رفتن تو دلشادم


دلم از دوری تو خانه ی ویران شده است



 

من به مردان غیور وطنم می نازم


که وطن امن تر از بیشه ی شیران شده است



 

تو از آن لحظه که بر قامت خود خیره شدی


عشق پیدا شده و آینه عریان شده است



 

 

جواد مهدی پور 

 




Drmahdipour1509@

چرا چه می داند ..؟

بسمه تعالی




 

 

دلی که درد ندارد ، دوا چه می داند ؟


برای جلب اجابت ، دعا چه می داند ؟



 

کسی که پنبه فرو کرده در میان گوش


اگر صدا کنی او را ، صدا چه می داند ؟!



 

بلا ندیده کسی که ، به سر هوا دارد


در ازدحام بلایا ، بلا چه می داند ؟



 

کسی که درد جدایی ندیده در عمرش


حکایت سر از تن جدا ، چه می داند ؟



 

و یا کسی که نداند رموز بعثت چیست


میان این همه غار ، او حرا چه میداند ؟!



 

کسی که درک امامت برای او سخت است


در آسمان ولی ، مرتضی ع چه میداند ؟



 

هر آنکسی که نداند حسین ع ، یعنی عشق


ز خاک سرخ شهادت ، شفا چه می داند ؟



 

نوای جبهه ، همان نینوای خونین بود


نرفته جبهه کسی ، کربلا چه می داند ؟



 

کسی که هجمه ی فرعونیان نمی بینید


بدست لایق موسی ، عصا چه می داند ؟




وآنکه جامه ی نمرود را به تن دارد !


دلار و سکه بداند ، خدا چه می داند ؟



 

مسافری که نداند دلیل رفتن را


میان این همه راه ، رهنما چه میداند ؟



 

چرا مگو به کسی که خدای او جهل است


که جاهل از سر جهلش ، چرا چه می داند ؟



 

 

جواد مهدی پور


 

 

Drmahdipour1509@