بسمه تعالی
کاش در خلوت ِامشب تو فقط بودی و من
بر لبم ، یارب یارب تو فقط بودی و من
شب تنهایی و بی تابی دل ، باده کشان
بی حضور مه و کوکب تو فقط بودی و من
کاش درکیش تو یک آینه ، جادو می کرد
با همین آینه مذهب تو فقط بودی و من
شب از آن چشم سیاه تو غزل می سازد
کاش شب بود دل ِ شب ، تو فقط بودی و من
رنگ پیمانه به گلواژه ی عشق تو زدند
کاش بی واژه و مطلب تو فقط بودی و من
دلم از شعله ی هجران تو در تاب و تب است
کاش در سینه ی بی تب تو فقط بودی و من
کاش در خلوت شب های سیاه ِ تقدیر
گرم ِآغوش ِ لبالب تو فقط بودی و من
در شگفتم که چرا بی خبر از این همه فال
قمر افتاده در عقرب تو فقط بودی و من !!
جواد مهدی پور