تمنای وصالت کردم آخر سر نشد ، باری
فراقت شد نصیبم ، قسمت یک عمر ناداری
اگر چه خوب میدانی ، تو را من دوست میدارم
دوباره از تو می پرسم ، به جان من بگو ، آری
اگر من داغ مجنون کرده ام ، لیلا تو میدانی
که وقتی باز می آیی ، نخواهم داشت بیماری
چنان در بند گیسویت بدام افتاده ام جانا
فدای نام لیلایت ، تو خود کاری بکن ، کاری
فریبایی ! به یک غمزه ، دل و دین بردی از دستم
که در افسونگری گویی ، تو داری مهره ماری !
جدایی تلخ بود اما ، ندارم جز شکیبایی
نمیدانم که از من باز هم مهری بدل داری !؟
سر خود را نهادم بر سر کوی تو ، دلدارم
به امیدی که این دل را دهی یکبار دلداری
همان یک لحظه اول که با من عهد می بستی
قسم خوردی که لیلا باشی و مجنون نیازاری
شبی که رفتی از کویم ، تو گفتی باز میگردی
مبادا بشکنی پیمان ، نباشد این سر کاری !!
غزل را ای غزال من ، به نام تو بیارایم
که هر کس این غزل خواند به هر جا میکند جاری
جواد مهدی پور