بسمه تعالی
باز ابروی تو محراب نمازم شده است
با تو در خلوت شب راز و نیازم شده است
گره ِ سلسله ی موی تو را من زده ام
بارها این گره از سوی تو بازم شده است
تو چه از عاشق زانو به بغل می خواهی ؟
که مرا این همه اندوه تو سازم شده است !
من به زیبایی چشمان تو ایمان دارم
که همان غمزه ی جادوی تو رازم شده است
پلک بر هم که گذاری دلم آشفته شود
این اشاره همه ی حکم جوازم شده است
پرچم صلح که افراشته ای بر سر من
باعث فخر من و اوج فرازم شده است
متحیر شده ام از حرکات لب تو
بر لبم آمده و سطح ترازم شده است
جواد مهدی پور