بسمه تعالی
من به زیبایی چشمان تو عادت دارم
همچنان بر اثر غمزه ی تو بیمارم
لشگر عشق اگر گوش به فرمان تواند
من به حکم تو بر این لشگریان سردارم
فکر دلتنگی تنهایی خود را کردم
بار سنگین غم از دوش تو بر می دارم
خار هایی که به دور چمنت می رویند
میکنم با مژه و بوته ی گل می کارم
و علیرغم ارادت که برایت دارم
عاشقی هستم ات ای دوست که بی آزارم
در مصاف همه ی تیر و کمان رقبا
لاجرم گرم دفاع هستم و در پیکارم
تو از اندیشه ی من باز چرا می پرسی ؟!
مثل آیینه عیان است در این آثارم
دوست دارم که نگاهم کنی ای سرو روان
من به زیبایی چشمان تو عادت دارم