هر که خود را می کند محروم از لب های یار
می کشد در گوشه ی میخانه سختی بی شمار
مهر خوبان با سخن آسان نمی آید به دست
ناگهان معشوقه هر کس را نخوانی زینـهار
در زمستانی که دست مستمندان خالی است
سخت می آید برایم صحبت بوس و کنــــار
در فراق چشم های آبــی دریایی ات
ماهی تنگ بلور سینه باشد بی قرار
مثل گل هرگز فریب مهلت دوران نخور
بگذراز فصل خزان خویش در وقت بهار
من حقیقت را نشان دادم برای دیگران
جای من امّا حقیقت می رود بالای دار
زندگی یعنی برای " عشق " تنها زیستن
یک تنه بر دست های عشق تنها دل سپار
جواد مهدی پور
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر که بی خیال رخت
همی گذرد روزگار مسکینم
اللهم الرزقنا حرم
سلام و عرض ادب محضرتان بانو هانیه ی گرانقدرم














ممنونم از حضور سبزتان
خیلی وقته که توفیق زیارت نبود
خوشحالم که هستید و می خوانید مرا
درود بر شما
زنده باشید به مهر