آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور
آینه ها بیدارند ...

آینه ها بیدارند ...

تکرار لبخند های غمگینم در آینه.. و شیشه ای که بیشتر از "تو " همراه شعرهایم ماند... و هر صبح ..به جای تو...برایم روز خواب آرزو کرد.. آینه ها بیدارند... به یقین..!! دفتر شعر جواد مهدی پور

سپاه گناه ..

بسمه تعالی

 

 

ای عشق مرا راهی ِ کاشانه ی دل کن

این مرحله تا منزل ویرانه ی دل کن

 

در محضر او دایره ی عشق بیارای

مستم کن و دُردی کش خُمخانه ی دل کن

 

بیزارم از این کهنه خرابات جدایی

یک بار فقط وصلت جانانه ی دل کن

 

آغاز سیاهم شده بی روی تو ، دیروز

امروز مرا راهی پایانه ی دل کن

 

حیرتکده ای در دل ویرانه بنا کن

آنگاه مرا شعله ی پروانه ی دل کن

 

بسپار به گرداب نگارین نگاهت

یک جرعه خراب از ته ِ پیمانه ی دل کن

 

ای عشق ، رهایم کن از این دام غزالان

آنگاه مرا وارد خونخانه ی دل کن

 

این خیل سیاهی که سپاهان گناهند

در سلسله ای سبحه ی صد دانه ی دل کن

 

و این دام سیه سلسله بر هم بزن ای عشق

گاهی نظر لطف به میخانه ی دل کن




جواد مهدی پور

بیقرار ..

بسمه تعالی

 

 

میمیرم از چشمان تو ،  دل را نثارت می کنم

جان را فدای نرگس مست خمارت می کنم

 

آغوش خود را باز کن آنجا صلیب دلکش است

در سینه ی سینای تو ، سر را به دارت می کنم

 

دیوانه تر کردی مرا وقتی که رخ آراستی

من حیله بر چشم تو و دار و ندارت می کنم

 

گفتی دل از من می بری ، از جمله دلبر ها سری

در سایه سارت میروم  آخر شکارت می کنم

 

وقتی نگاهم میکنی آشفته می سازی مرا

در نقشبند سینه ام ، نقش نگارت میکنم

 

دل بیقراری میکند بازآ ، هوایت کرده ام

با بیقراری های خود ، دل بیقرارت می کنم

 

با غمزه ی جادوی تو در تاب وتب افتاده ام

ای شعله ی جانسوز من ، روزی مهارت می کنم

 

یلدا که از سر بگذرد  ، داغ ِ تماشا می شوی
رنگین کمان عشق را ،  غرق حرارت می کنم



من با تو میمانم ولی آشوب اگر بر پا کنی
پیمانه ای سر می کشم ، هرجا شرارت می کنم


 

آزادم از بند جنون ، در امتداد  راجعون

یک نکته از اسرار نون ، اینجا اشارت می کنم




جواد مهدی پور

ناز دلبر ..

بسمه تعالی

 

 

کاش می شد نازی از دلبر کشید

کاش می شد آهی از دل بر کشید

 

کاش می شد با همه دلواپسی

جامی از می ،  دلبرانه سر کشید

 

کاش می شد در میان لاله ها

دل به دلبر داد و بی دل ، پر کشید

 

کلک نقاش ازل  غوغا نمود

روی زیبای ترا بهتر کشید

 

در خیال خال رویت مانده ام

کاش می شد روی خالت ، زر کشید

 

رشک بر چشم تو ، آهو می برد

خالقت نقش تو را خوشتر کشید

 

هر که می بیند تو را ، دل می دهد

جز رقیبی که به دل خنجر کشید




جواد مهدی پور

من و تو ..

بسمه تعالی

 

کاش در خلوت ِدیشب تو فقط بودی و من

بر لبم ، یارب یارب تو فقط بودی و من

 

شب تنهایی و بی تابی دل ، باده کشان

بی حضور مه و کوکب تو فقط بودی و من

 

کاش درکیش تو یک آینه ، جادو می کرد

با همین آینه مذهب تو فقط بودی و من

 

شب از آن چشم سیاه تو غزل می سازد

کاش شب بود دل ِ شب ، تو فقط بودی و من

 

رنگ پیمانه  به گلواژه ی عشق تو زدند

کاش بی واژه و مطلب تو فقط بودی و من

 

دلم از شعله ی هجران تو در تاب و تب است

کاش در سینه ی بی تب تو فقط بودی و من

 

کاش در خلوت شب های سیاه ِ تقدیر

گرم ِآغوش ِ  لبالب تو فقط بودی و من

 

در شگفتم که چرا بی خبر از این همه فال

قمر افتاده در عقرب تو فقط بودی و من !!




جواد مهدی پور

آلوده ..

بسمه تعالی

 

 

آلوده ام کردی دلا ،  با یک نگاه دلربا

گفتی دل از من می بری ، دیر آمدی حالا چرا !؟

 

یک دل شقایق را به پایت ریختم دیوانه وار

شمع وجودم سوخت در پای تو تا اوج فنا

 

دریای ِ نا آرام آن چشم سیاهت موج زد

کشتی دل در هم شکست ، افتاد از پا نا خدا

 

لبخند تو آبستن صد دل شقایق می کند

زیبایی ات حرفی ندارد ، حیف هستی بی وفا

 

از بخت خواب آلود ِ من ، غم شد نصیبم جای تو

آتش زدی بر خیمه ی عشقم ، خطا کردی خطا

 

لب تر بکن تا سر نهم در پای آن سرو ِ خرام

میمیرمت ، بر قامت رعنای ِ تـــــــو جانم فدا

 

در بند گیسوهای تو ، صید ی به دام افتاده ام

خواهی بکُش با تیغ ابرو ، یا رهایم کن  رها




جواد مهدی پور

دلداده ام ..

بسمه تعالی

 

 

با من بمان تا دل دهم در راه تو از عمق جان

لب تر نما ، تا سر نهم در پای آن سرو چمان

 

تصویر زیبای تو را در قاب دل حک می کنم

تا پای بندم باشی و عاشق شوی از عمق جان

 

گاهی محاق ِ ماه از شرم تو می آید پدید

تو آفتاب مشرقی در لاجوردین آسمان

 

وقتی که میبینم تو را با دیگران گپ می زنی

آشفته می گردد دلم ، کمتر بگو با دیگران

 

دلدادگی های مرا نادیده می گیری چرا ؟

عشق خودم را می کنم با شعرهای خود بیان

 

احساس سردی داشتی  ، بیگانه ام انگاشتی

اغیار را دادی امان ، از من بریدی بی امان

 

دلواپسی های مرا باور نکردی لحظه ای

چشم ِ دلم می بارد از اندوه تو، اشک روان

 

با خوبرویان بیش از این ابراز تنهایی نکن

آزاد  شو آزاده ، از هر قید و بندی در جهان




جواد مهدی پور

خطر خاطره ..

بسمه تعالی

 

 

مثلا صحبت زیبای تو در دل که نشست

در به روی خطر خاطره ی کهنه  ببست

 

رونق عهد غزالان ِ سر کوی تو شد

از همان لحظه که پیمان تو با باده گسست

 

هر که از مملکت عشق برون رفت که رفت

عقل از دایره عشق برون نیست ؟ که هست

 

روشنای شب مهتاب ، دعا می کردم

غافل از اینکه تمام سحر از آینه است

 

دل به زیبایی آهوی هوایت دادم

تا وفا دار شوم بر سر پیمان الست

 

کاش میخانه دو تا بود بجای مسجد

جای آن سبحه ی صد دانه ، همه باده بدست

 

ذکر رب بر لب و دل نیز گناه آلود است

از قضا حضرت قاضی شده گوساله پرست !




جواد مهدی پور