شمع سوزان توام پروانه را گم کرده ام
صاحب میخانه ام پیمانه را گم کرده ام
دور لب های قشنگ تو حریم زندگی ست
خارج از آن دایـــره میخانه را گم کرده ام
دیگران در سینه یک دل عشق پیدا کرده اند
من ولی در خود دل دیوانـــــه را گم کرده ام
از من بی خانمان آغـــــــــاز هستی را نپرس
چون در این ویرانسرا افسانه را گم کرده ام
می رود از دست من زلف سخن هنگام عشق
در پریشان حالی اینجا شـــانه را گم کرده ام
سینه مالامال از نا مهربانی های توست
با تمام بی کسی بیگانـــه را گم کرده ام
مثل غواصی که حیران می شود از موج ها
زیر دریا گوهر یکــــــــدانه را گم کرده ام
در قفس از نغمه ی آزادگی بی بهره ام
در میــان دام آب و دانه را گم کرده ام
جواد مهدی پور